مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

ثبت خاطره قربانی برای معافیت مهدی جان ومسافرت شمال با عمه ها و عموهای عزیز

1398/4/16 11:53
نویسنده : مامانی
143 بازدید
اشتراک گذاری

سلام امروز یکشنیه 16 تیر ماه هست. مهدی خدا رو شکر مشغول هست و تهران میره سر کار مهبد هم بازی  خواب و هر از گاهی هم با کتابهای کمک درسی با اکراه و به سختی مشغول تمرین کردن میشه. روز 5 شنبه 6 تیر ماه با اولین حقوق مهدی یک گوسفند به خاطر معاف شدن سربازی قربانی کردیم و برای شام آبگوشت گذاشتیم و خاله ها و دائی های عزیزش رو دعوت کردیم و همگی زحمت کشیدن و کادو به مهدی جان دادن که خیلی سورپرایز شد و گفت ای بابامگه تولده و خلاصه حسابی ذوق کرد.عمه ها و عموها هم قرار شد در مسافرت شمال آبگوشت درست کنیم و در خدمتشون باشیم.  روز سه شننبه 11 تیر ماه 98 ساعت 4 بعد از ظهر با عمه و عموهاو حاج محسنی و خانمش و عمه مینای عزیز حرکت کردیم به سمت شمال . ساعت 8/30 رسیدیم به ویلای آقای رضوی . دوست و همکار عزیزی که لطفش شامل حال ما شد ولی خودشون نتونستن ما رو همراهی کنن اما در طول مدتی که شمال بودیم دعای خیر برای خودش و خانواده اش و خدا بیامرزی برای امواتشون بر لبم جاری بود. 4تا ماشین با هم بودیم و عمه بیتا دیر تر حرکت کرد و ساعت 12 رسید . خانواده عمو حسن هم نتونستن ما رو همراهی کنن و جاشون خالی بود.خدا رو شکر که همگی به خوبی و خوشی به مقصد رسیدیم. به خاطر کاهش دما هوا خیلی خوب و خنک بود . روز چهارشنبه صبح آقایان رفتن به صیاد محله برای تهیه مقدمات انجام کار بنایی جهت درست کردن تراس و خانمها و بچه ها خونه بودیم . خوشبختانه مهبد با رادین و معین همبازی داشت و مشغول بازی می شد . عصر چهارشنبه رفتیم لب دریا . بدلیل بارندگی روزهای قبل دریا طوفانی بود و شنا کردن ممنوع بود ولی مهبد و رادین و رادمهر  نریمان آب بازی کردن و حسابی خودشون رو شنی کردن. باد خنکی می وزید طوری که رادمهر سردش شده بود . بعد از ساحل رفتیم صیاد محله و مقدمات کار بنای تراس رو دیدیم .روز پنج شنبه هم دوباره آقایان رفتن و خانمها و بچه ها خونه بودیم .برای ناهار با گوشت قریانی مهدی آبگوشت درست کردیم که خدا رو شکر خوب و خوشمزه شده بود و حسابی بهشون چسبید و همگی به مهدی کادو دادن و دوباره مهدی رو ذوق زده کردن.برای عصری همگی رفتیم لب دریا و کنار ساحل دور هم نشستیم و خانم صادقی و سمیرا جون هم اومدن و خیلی خوب بود و خوش گذشت .روز جمعه صبح زود خانواده عمو ناصر حرکت کرد به سمت کرج . بقیه هم بعد از خوردن صبحانه و تمیز کردن خانه ساعت 12 حرکت کردیم و ساعت 5 رسیدیم کرج . خدا رو شکر که همگی به سلامتی به مقصدرسیدن. من هم با پول کادو ها 2دست لباس برای مهدی خریدم و گفتم یک جفت کفش هم بره بخره. خدا وندا از تو سپاسگزارم که این همه لطف به ما عطا کردی تا بتوانیم باعث شادی و خرسندی اطرافیانمون بشیم. خدایا شکرت الهی صد هزار مرتبه شکر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)