مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

شروع دوباره زندگی کاری بعد از تعطیلات طولانی عید نوروز

1393/2/1 9:45
نویسنده : مامانی
412 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام بعد از پایان تعطیلات نوروزی و برنامه سیزده بدر  ... خلاصه از 93/1/16 روز کاری آغاز شد و آقا مهبد و مهدی هم باید میرفتن به مهدکودک و مدرسه . مهدی تو ایام نوروز کم و بیش به درسهاش رسیده بود  ولی مهبد بعد از حدودا 20روز میخواست بره مهد کودک  . جمعه شب قبل از خواب میگفت صبح بیدار شدیم کجامیریم ؟ منم گفتم ما میریم سرکار واداره و شما هم مهدکودک. مهبدم گفت  من که اداره نمیام حوصله ام سر میره کامپیوترت که بازی نداره کارتون تام و جری و پت ومت هم که نداره . خدا را شکر صبح که بیدار شدم و آمادش میکردم بیدارنشد  خواب بود که رفت مهدو ساعت 4 که رفتم دنبالش خیلی خوشحال سرحال بود وخدا را شکرکردم که دوباره بدقلق و ناراحتی نکرد ولی همیشه میگه مامان فردا تعطیلم ؟ بعد از تعطیلات پروژشروع سیمان کردن دیوارهای باغ هم شروع شد و بعد از یک هفته دیوارهای خانه و باغ سیمان شد و یک اتاق خواب کوچک هم درست کردیمولی دوباره خونه وزندگی زیروروشد و گچ و سیمان همه زندگی را برداشته بود که روز جمعه از ظهر رفتیم باغ طیبه و حبیب آقا هم اومدن و کلی زحمت کشیدن و خانه رادباره مثل قبل تمیز کردیم ومهبد میگفت بیاییم باغ زندگی کنیم و دیگه نریم خونمون .آخه اینقدر توباغ راحته و بازی میکنه که دیگه زیادبه من کاری نداره و راحته و از طرفی چون 5شنبه ها باغیم و جمعه ها تعطیله فکر میکنه بریم باغ دیگه همیشه تعطیلاته و میتونه براخودش هرکاری دوست داره انجام بده. مهدی هم که میرسیم باغ میره سراغ مرغ و خوروسش و دنباله تخم مرغ میگرده ظهر که رسیدیم باغ داشت تو لانه مرغها دنبال تخم مرغ میگشت و غر میزد که اینهمه دون و برنج داده خوردن ولی تخم نگذاشتن گفتم نیت کن هرچی تخم مرغ بود برای ناهار استفاده کنیم پیدا میشه و رفتم تو خونه . بعدکه مهدی خوشحال اومد 8تا تخم مرغ دستش بود گفتم چی شد توکه گفتی تخم نگذاشتن .گفت تو سبدی که مخصوص برای تخم گذاری گذاشتم نبود ویک گوشه روی چوب و خاک و ..تخم بود عجب مرغهائی هستن .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)