مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

مسافرت شمال 98/09/06

1398/9/11 10:04
نویسنده : مامانی
192 بازدید
اشتراک گذاری

سلام .امروز 98/09/11روز دوشنبه است و هوا ابریه اما از باران و برف خبری نیست . به دلیل آلودگی هوا و شیوع آنفولانزا بچه ها از 4  شنبه مدرسه نرفتن و تازه بعد از 5 روز امروز تعطیل نبود . برای چهارشنبه برنامه شمال داشتیم که با تعطیلی مدارس و بودن نادر جان در خانه ساعت 2/15 از ساسانی حرکت کردیم به سمت شمال با آقاجون و عزیزمریم. جاده خوب بود و ساعت 6/30  رسیدیم . رفتیم منزل خانم صادقی عزیز و دوست داشتنی. سمیرا جان بعد از 3 روز مریضی تازه رفته بود بیمارستان و خانم صادقی تنها بود. ما برای شام وسایل فلافل داشتیم .موندیم اونجا و با هم شام خوردیم من و مهبد پیش خانم صادقی بودیم و نادر جان با آقاجون و عزیز مریم رفت منزل آقای رضوی . آقای صادقی که آمد سراغ نادر را گرفت و من زنگ زدم که برگرده. آقای صادقی درباره مشکلات ساختمان صیاد محله صحبت کرد و قرار شد تا مهندس ناظر جدیدی برای ساختمان پیدا کنیم البته باید مقداری از دیوارکشیهای مربوط به پارکینگ و پشت خانه را خراب می کردیم . 5 شنبه صبح نادر و آقاجون و مهبد رفتن سر ساختمان و من با مامانم ویلای آقای رضوی بودیم تا نهار درست کنیم . برای شام که خانم  اقای صادقی عروسی دعوت بودن ما رفتیم پیش سینا و سمیرا جان و شام باهم بودیم. بعد از شام نیلوفر جون و نیلا کوچولو هم آمدن و کلی نیلا با مهبد بازی کرد و نمیخواست بزاره مهبد با ما برگرده. جمعه ساعت 11 صبح رفتیم سر ساختمان و یک نفر مهندس ناظر آمدو چند تا عکس از ساختمان گرفت و قبول کرد تا نقشه ساختمان را مهر  امضا کنه  ما هم بعد از خوردن ناهار تقریبا ساعت 2 از ویلای آقای رضوی حرکت کردیم و خدا رو شکر ساعت 7 هم رسیدیم ساسانی و برای شام رفتیم خونه آقاجون که عمه طاهره جون از ظهر دعوت کرده بود و برنج درست کردیم و وقتی رادین اومد دیدیم رادمهر به شدت بیحاله و تب داره و متوجه شدیم آنفولانزا گرفته. پرنیان و نریمان اینا هم بودن و حسابی به مهبد خوش گذشت مخصوصا که متوجه شد شنبه هم تعطیله و شب خونه آقاجون خوابید. روز شنبه ظهر رفتیم پخش سرامیک فتوحی  سرامیک و کاشی دیدیم و قیمت گرفتیم .بعد از ظهر رفتیم خونه آقاجون و با کمک زنعمو شریفه جون شور انداختیم. برای ظهر روز یکشنبه با حبیب آقا قرار گذاشتیم تا بریم پیش آشنای که دارن برای کاشی و سرامیک. حبیب اقا به خاطر مریضی رادمهر خونه بود و ما با برادرش حمید آقا رفتیم و خدا رو شکر اولین مغازه جنسهای مورد نظر را داشت . با لطف آقای حمید رستگاری هم خوب تخفیف لحاظ کرد برامون و هم مقدار کمی از مبلغ رو دادیم و الباقی چک برای 20 اسفند ماه نوشته شد. امیدوارم که خدا وند خیر  برکت به کار و کسبشون بده و همیشه سلامت و کامیاب باشن.

بعد از ظهر یکشنبه خونه بودیم . متاسفانه نادر جان کاری کرد که خیلی حالم گرفته شد .مهدی طی آزمایشی متوجه شد که کبد چرب داره و برای درمان کبد چرب جعفری و لیموترش  و کرفس و کلم بروکلی و..... گرفتم و خودم رو مشغول تمیز کردن و آماده کردن نوشیدنی پرهیزانه کردم ولی هنوزم روحم آزرده است. امیدوارم که خدا کمکم کنه و تنهام نزاره.

 

پسندها (3)

نظرات (1)