مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

خاطرات سال نو . تعطیلات نوروز 1398

1398/2/18 11:19
نویسنده : مامانی
242 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام . امروز که این مطلب رو می نویسم 18اردیبهشت ماه مصادف با دوم ماه مبارک رمضان هست . خدا رو شکر سال گذشته به خیر و خوشی سپری شد و برای چهارشنبه آخر سال همگی خونه باغ جمع شدیم و آش رشته درست کردم و بچه ها حسابی بازی کردن و آتیش سوزندن و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد و ساعت 12 شب رفتیم خونه تا آماده بشیم که صبح زود حرکت کنیم بریم شمال سیاهکل خونه عمه طاهره جون . قرار بود که ساعت 5 صبح بع از نماز حرکت کنیم که خواب موندیم و ساعت 6/30 حرکت کردیم . جاده تا هشتگرد و قزوین ترافیک بود ولی بعد خوب شد و دوباره رودبار ترافیک بود و خلاصه ساعت 12 رسیدیم . برای ناهار عمه طاهره از خونه غذا آماده کرده بود و برنج و سالاد درست کردیم و خانواده اقای رضوی و خانواده عمو حسن که یک ساعت دیر تر راه افتاده بودن رسیدن و باهم دیگه ناهار خوردیم . مهبد با پرنیان و معین  به پارک روبرو خونه عمه اش رفت و مشغول بازی شد و ما هم استراحت کردیم . موقع سال تحویل همگی کنار هم بودیم به جز خانواده عمه طیبه که قرار بود فردا صبح بیان . مهبد از خستگی زیاد خواب بود و برای سال تحویل بیدارش کردیم ساعت 1/30 نیمه شب سال تحویل شد و همگی به هم تبریک گفتیم و حدود ساعت 4 صبح خوابیدیم . روز 5شنبه اولین روز سال من ساعت 7/30 بیدار شدم دیدیم که رادمهر و مادرش هم رسیدن و تو خونه هستن و خلاصه بقیه هم ساعت 9 بیدار شدن و همگی با هم صبحانه خوردیم . برای ناهار رفتیم به دیلمان رستورتن ارین مهمان آقاجون بودیم به مناسبت روز پدر . هوا خیلی سرد بود و جاده مه بود و به رستوران که رسیدیم کلی برف کنار جاده بود و اطراف رستوران پوشیده از برف بود . ناهار خوردیم برگشتیم خانه . خیلی خوب بود وخوش گذشت و بچه ها برف بازی کردن و از ترقه های چهارشنبه سوری تو برفها می انداختن و میخندیدین . جمعه صبح مهبد با پدر  و مهدی و رادین و پرنیاین و معین و عموهاش تو پارک فوتبال بازی کردن . خیلی با شور و هیجان طوری که شب رادین پا درد شده بود .بعد از شام خانواده عموحسن و عموحسین برگشتن کرج و ما هم شنبه بعد از صبحانه و جمع کردن وسایل و تمام شدن طبقات انباری خونه عمه طاهره ساعت 13 حرکت کردیم به سمت سیاهکلرود تا بریم خونه آقای صادقی. ساعت 2 رسیدیم . متوجه شدیم که سمیرا جان که از فبل منتظر بود تا برای انجام دوره طرح در بیمارستانی مشغول بشه ، از اواخر اسفند ماه در بیمارستان رودسر مشغول شده و تا برسه خونه ساعت 3 میشه . خیلی خوشحال شدیم و نادر رفت کلاچای تا سمیرا را بیاره خونه و باهم ناهار خوردیم . خلاصه ما شنبه بعد خونه خانم صادقی بودیم . روز یک شنبه خانواده عمه طیبه اومدن رضا رو برسونن ناهار و شام موندن پیشمون و بعد از شام با عمه طاهره رفتن سیاهکل که بعد از اونجا برن شمال . رو ز دوشنبه آقای رضوی اومد و ما رو دعوت تا سه  شنبه شام بریم پیششون و بعد از شام رفتیم خائه آقای رستگار عید دیدنی . روز 4 شنبه ظهر ساناز دوست خوبم و همسرش و دختر دائی اش که اومده بودن جاده جواهر دشت اومدن پیشمون که از دیدنشون خیلی خوشحال شدم با هم یه چایی شکلات خوردیم و نیم ساعتی حرف زدیم و رفتن .شام رفتیم رحیم اباد منزل اقای محمدی برادر خانم صادقی خیلی خوب بود و خوش گذشت و رضا هم با مهدی رفته بودن املش بعد اومدن پیش ما پنج شنبه شب ساعت 11/30مهدی با رضا با اتوبوس برگشتن کرج چون رضا جمعه صبح کار داشت و ساعت4/30 صبح رسیده بودن کرج .. روز جمعه عمه طاهر و یاسی و اکرم جون اومدن  پیش ما و برای ناهار خیراتی درست کردیم چون سالگرد عزیز ربابه خدا بیامرز بود که خیلی خوب و خوشمزه شد .آخر شب از خانم صادقی و سمیرا تشکر کردیم و با طاهره رفتیم سیاهکل تا به امید خدا شنبه صبح حرکت کنیم به سمت کرج . در طول یک هفته ای که سیاهکلرود بودیم کلی تغییرات خونه صیاد محله هم انجام شد و با همت و تلاش نادر و اقاجون و رضا ومهدی کارها خوب پیش رفت .دستشون درد نکنه و خدا خیر بده و سلامتی و عاقبت به خیری و توفیق روز افزون انشاءا.... در ضمن در طول این روزها به سختی مهبد رو راضی میکردم تا خاطرات رزو قبل رو بنویسه و چند تا سوال ریاضی حل کنه و یا درسی رو خلاصه کنه و دیکته ای بنویسه. که این قسمت کار تلخ ترین قسمت سفر مهبد و البته من بود. بعد از رسیدن به کرج هم عیددیدنی ها شروع شد و بعد هم سیزه بدر که از شب قبل باغ بودیم و روز سیزده بدر آخر شب مهبد با رادین رفت خونه شون و خلاصه که آخر تعطیلات حسابی حال کرد . نوبت عیدی دیدنی خونه ما رسید به نیمه شعیان که من برنامه آش رشته داشتم و از روز چهارشنبه دو روز قبل با لطف و کمک آبجی زهرا و حاجی کارهای آش رو آماده کردیم و پیاز داغ درست کردیم و سبزی آش و خوردن پاک کردیم روز عید نیمه شعبان همگی و عمه مینا و بچه هاش جمع شدن و با هم بودیم و خیلی خوب شد و خوش گذشت . تا سال اینده به امید خدا دوباره .

آرزو میکنم که همه عزیزان و بندگان خدا هم مثل ما شروع سالشون به خوبی و خوشی بوده باشه و برای همه ارزوی صلح و صفا و صمیمیت دارم . به امید بهروزی و سلامتی.در پناه حق

پسندها (4)

نظرات (1)


18 اردیبهشت 98 14:02
ba arzoye shadi bara tamame lahazat
مامانی
پاسخ
سپاسگزارم همواره شاد باشیدو سلامت