مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

دومین میهمانی شلوغ خانه باغ

1392/11/5 13:51
نویسنده : مامانی
157 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام من اومدم تا تعریف کنم از خاطرات خوب آخر هفته گذشته . من بعد از راه اندازی سیستم گرمایشی خانه باغ طی یک مهمانی ٣٥نفره خواهروبرادرنادر و تعدادی از دوستان را دعوت کردم پنج شنبه گذشته هم خواهرو برادران خودم را همراه با زنعمو و فاطمه جون دخترش و آقایان رضوی ورفیعی و مادربزرگم که ٥٠نفر میشدیم را دعوت کردم که عمه مینا را هم شب قبل از میهمانی دیدم وتعارف کردم و لطف کرددعوتم را قبول کرد ولی خودش به تنهائی اومد وآقا مهدوی برای جمعه ناهار آومد و جالب بود که مهبد تا آقامهدوی را که حدودا شش ماه پیش به خاطر افتادن از درخت گردو لگنش ترک خورده بود و بعد از بدترشدن حالش و مراجعه به بیمارستان یک عمل جراحی گوارشی انجام داده بود رو دید گفت "خوب شدی " آقا مهدوی هی میگفت چه بچه با معرفتی حال منو پرسیده و گفته خوب شدی .خلاصه از برنامه ٥ شنبه بگم که از صبح که بیدارشدم خورشت قرمه سبزی را تو آرامپز گذاشتم و شروع کردم به شستن کاهو و جمع کردن وسایل تا ساعت ٣٠/١ بریم باغ و اونجا مرغ و برنج را درست کنم و زهرا هم ساعت ٣ آمد کمکم و معصومه و فائزه هم ساعت ٤آمدند کمک کردند سالاد وترشی را ظرف کردیم و غروب هم لیلا ژله هارا آورد مامانم سبزی خورن پاک کرده آورد وخلاصه به لطف خدا و محبت وهمکاری عزیزانم همه چیز خیلی خوب و برگزار شد و تاساعت ١٢ شب میهمانها رفتند و مامان و مادربزرگم و دائی محمود وعمه مینا و طاهرکه ساعت ٣٠/١٠ با یاسی و پرنیان ( که مادرش برای مراسم یادبود شوهرخاله اش خدابیامرز به یزد رفته بود و بابائیش هم سرکار بود )به ما ملحق شد برای خوابیدن تاساعت ١ بیدار بودیم مهبد وپرنیان هم که دیگه از شیطونی کم نگذاشتند و تا برقها را خاموش نکردیم نخوابیدن .صبح جمعه هم آقا مهبد با صدای خروس ساعت ٩ بیدار شد صبحانه نخورد و یک لیوان دوغ خورد و با پرنیان رفت تو حیاط و کوچه و تا ظهر خاک بازی و شیطونی کردند و بعد از ظهر جمعه هم با بردیا و عرشیا بازی کردند تاغروب که از خستگی گریه میکرد که بخوابه که من گفتم نه و بردمش به خانه باغ علیرضا تا با مرغ مینای اونا سرگرم شد و وقتی برگشت برای نماز با معین و پرنیان مشغول بازی شد و شب ساعت ٣٠/١٠که میهمانهای آقاخیری هم که ٥٠نفربودند رفتندروی مبل خوابش بردو من دعا میکردم که خداکنه مریض نشه چون مهدی گلودرد وکسالت داشت مهبدم همش بیرون بازی کرده بود ولی خدارا شکر به خیر گذشت و شنیه صبح که بردمش مهد خواب بود و بعد هم که زنگ زدم گفتند حالش خوبه و صبحانه اش را هم خورده و مهدی هم چون از جمعه کپسول خورده بود کمی بهتر شده بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)