تدارک مسافرت شمال

با سلام مدتیکه مهبد دائما میگفت  میخواهیم بریم شمال یا اینکه مامان کی میریم شمال ؟واین سوال هرروزه اقا شده بود تا اینکه تصمیم  گرفتیم که با ماندانا اینا بریم رامسر ولی با اتفاقی که برای عمه افتاد و خورد زمین و صورت وسرش ضربه شدیدی خورد و تامدتها کبود بود برنامه منتفی شد تا اینکه قرار شد اگر خدا بخواهد انشاءا... چهارشنبه ٩/١١ حرکت کنیم و عمو ناصر وعمو حسین و عمه طاهره  و آقا خیری و  و حاج محسنی هم اعلام آمادگی کردندوما و آقای رضوی را همراهی کردند و من باید از اول هفته برنامه ریزی میکردم هم کارهای خانه و هم خرید برای شمال و هم کارهای خانه باغ که روز ٥ شنبه و جمعه دوسری میهمانی ٥٠نفره داشتیم و... روز یکشنبه وقتی مهبد از مهد گرفتیم رفتیم باغ تا من ظرفهای شسته شده میهمانی قبل را جمع کنم و تعدادی ملافه پتو تشک را که برده بودم خانه شسته بودم نیز درست کنم و برگردیم که من ملافه بالشها و ...را نیز برداشتم بشورم و ٢تا پتو هم بی ملافه بود که آوردم که ملافه تهیه کنم روز دوشنبه که خانه مامان بودم تا پتو هارا ملافه کنم موبایل محمدرضا زنگ خورد و صحبت از دزدی شدن ماشین میکرد که فهمیدیم ماشین آقامهدی باباپارسا از جلو ایران خودرو را دزد برده که خیلی ناراحت شدیم و به مامان گفتم شاید خیری توش بوده و یا خدائی نکرده ممکن بود اتفاق بدتری می افتاد و...خوشبختانه سه شنبه ظهر اعلام کردند که ماشین پیداشده ولی هر آنچه میتوانستند از رینگ ولاستیک گرفته تا قطعات دیگر را برده بودند و من سه شنبه بعداز ظهر با هماهنگی قبلی مهبد را به خانه زهرا بردم تا به کارهام برسم چون اگر همراهم بود نه میتونستم خرید کنم برای شمال و نه ساک ببندم و وسایل جمع کنم الانم داره یادم میاد که مدادرنگی براش برنداشتم و تو شمال با ماندانا ماجرا داریم فقط خدا کمک کنه چون یک کم ناخوش احوالم هست و صبح ساعت ٣٠/٥ گریه کرد دیدم کمی تب داره که بهش استامینوفن دادم ولی زنگ زدم مهد گفتند خوبه و فعلا تب نداره امیدوارم مریضیش بهتر بشه تا تو مسافرتی که اینقدر بچم انتظارش را کشیده و هی گفته بهش خوش بگذره . الهی که به امید خودت .