مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

شروع ماه مبارک رمضان سال 1435

1393/4/8 11:38
نویسنده : مامانی
274 بازدید
اشتراک گذاری

از روز یکشنبه 93/4/8 ماه رمضان شروع میشود بنابراین به خاطر اینکه امسال مهدی به سن تکلیف رسیده و باید روزه بگیره از روز جمعه آمد خانه تابرای روزه پیشواز سحر بیدار بشه و بامن و پدرش سحری بخوره و روزه بگیره و عزیز مریم که نباید روزه بگیره میره خانه مادرش تا خاله ها و دائی ها برا سحربیدارشدن بچه ها شون مشکلی نداشته باشن ما روزجمعه بعداز ظهر رفتیم باغ تا یکسری وسایل راجابجا کنیم و فرشی که نادر از شمال آورده بود بگذاریم باغ . مهدی و مهبد رفتن سراغ مرغ و خروسها ومنم شروع کردم به جمع و جورکردن ظرفهای شسته شده میهمانی نیمه شعبان و ... قراربود برای شام آقای رضور و برادرش بیان باغ و ماساعت 6 از باغ رفتیم و مهبد توراه خوابید و مهدی هم رفت خانه عزیز مریم دوش بگیره و بره سلمانی و برا شام بیاد خانه وقتی مهدی آمدخانه ساعت 10  شده بود و مهبدم از خواب بیدار شده بود و برده بودمش آب بازی (حمام ) و سرحال بود و بامهدی اینقدر شیطانی کردن که فکر کنم همسایه ها متوجه آمدن مهدی شده باشن حال و هوای خانه ام راخیلی دوست دارم مخصوصا تواین ایام ماه مبارک و اینکه مهدی هم آمده پیشمون و همه دوباره دور هم جمع شدیم و خداراشکر سلامت و تندرستیم خدایا نعمت سلامتی را به همه بندگات ارزانی بدار (الهی آمین ) صبحها هم که میام سرکار مهدی خوابیده البته روزه پشواز را مهدی نتوانست نگه داره عصر که رفتم خانه خواب بود ولی دیدم یک لیوان برگ تو سبد ظرفهاست و یک کاسه که پوست تخمه به لبه اش چسبیده روی اجاق گازه و کلی پوست تخمه تو کیسه نان خشکها ریخته شده وقتی مهدی بیدار شد سوال کردم چیزی خوردی ؟ گفت نه مامان من روزه بودم ولی آخر شب که گفتم من لیوان بزرگ دم دست نداشتم اعتراف کرد که خیلی تشنه بوده و یک لیوان آب و تخمه خورده و چیز دیگه ای برا خوردن نبوده د رصورتی که غذا از سحر کباب بشقابی و برنج بود و میوه و ... هم تو یخچال بود ولی ظاهرا خیلی تشنه بود و یک سس سفید یک نفره خورده بود که گفتم به خاطر رژیمی که برای پادردش دکتر گفته بگیره اشتباه کرده خورده وباید حواسش رو بیشتر جمع کنه ولی در کل خیلی خوشحال و راضی ام ومهبد هم خیلی خوشحاله که داداشیش اومده خونه خودمون و گاهی باهم بازی میکنن وگاهی سر کامپیوتر دعوا ولی خیلی خوبه و خدارار هزار مرتبه شکر.

پسندها (2)

نظرات (1)

سحر
25 تیر 93 9:05
مهبد جان *************************** *******\/***\/****\/********** *******/\***/\****/\********** *******||***||****||********** *******||***||****||********** ***(---------------------------------)***** ***(-----------تولدت مبارک-------)***** ***(---------------------------------)***** ***(---------------------------------)***** ****************************