خاطرات سفرمشهد خرداد93
با سلام مابرای روزدوشنبه مورخ 93/3/26ساعت 21/30 بلیط قطار به مشهد مقدس گرفتیم همراه با عمه تاتاویاسی و...و عمه مینا و اتایی و عزیزمریم و عزیزو آقاجون و ماندانااینا.وقتی سوارقطارشدیم و سرجاهامون نشستیم مهبد وماندانا باهم دیگه بازی و نقاشی و ... میکردن و مهبد برای آتایی از ترس آقاچاقه واویلا لیلی را میخوند و خلاصه خوبو خوش بودن و مهدی هم براخودش با هنزفری گزارش فوتبال جام جهانی را گوش میکردروز سه شنبه ساعت 13 رسیدیم مشهد ورفتیم هتل داوود که رزو کرده بودیم و ناهار خودمان خوردیم و استراحت کردیم و ساعت 6بعدازظهررفتیم حرم برای زیارت .حرم خیلی شلوغ بودو ماتوصحن جامع رضوی نشستیم برای خواندن نماز زیارت و زیارت نامه مهبد هم با ویلچر عزیزش بازی میکرد و کنار حوضچه های آب به فواره های آب نگاه میکرد بعدازنماز مغربو عشا موقع برگشتن به هتل مهبد که روپای عزیزش روویلچرلم داده بود خوابش برد و ماهم شام راتورستوران خوردیم و رفتیم تو سوئیتمان و سحر ساعت 2/30 بامهدی و عزیزمریم و .... رفتیم حرم تابرگشتیم ساعت 4/30 بود که خوابیدم و اقا مهبد ساعت 6 صبح بیدارشد و کلی با تلوزیون و ...سرگرمشکردم تاساعت 8 رفتیم رستوران برا صبحانه و اونجاماندانا را دیدو باهم بودن خلاصه تاروز 5شنبه ظهرکه هتل را تحویل دلدیم برهمین منوال گذشت تا اینکه بعداز نماز مغرب و عشا رفتیم برج آلتون برای خوردن شام در رستوران پسران کریم و موقع شام مهبد وماندانا کل رستوران را رو سرشون گرفته بودن و خلاصه بعداز صرف شام مهبد ماشین مکوئین دیدو چون دوسالی بود میخواستم براش بخرم خریدم و خودشم میگفت چون لازم بود برام خریدی ؟ آخه روزی که وارد ایستگاه راه آهن مشهد شدیم میگفت چیزی میخوام و نق میزد ومنم گفتم اگر لازم باشه برات میخرم . طفلی بچم دید براش خریدم میگفت برام لازم بوده .بالاخره جمعه ساعت 2رسیدیم کرج و رفتیم خانه عزیزمریم که خاله فاطمه و سمیه جون ناهاردرست کرده بودن خوردیم رفتیم خانه تا ساعت 9شب که برا شام رفتیم باغ زنعموناصر که میهمان بودیم و تابرگشتیم خانه ساعت 1 شده بود و بازهم خداراشکروالحمدال... که این سفرهم به خیرو خوشی به پایان رسید و به همه خوش گذشت.