مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

آش نیمه شعبان

1393/3/24 10:38
نویسنده : مامانی
353 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام امسال نیمه شعبان روز جمعه 23/خرداد/93  است ومن برای پختن آش نذری روز نیمه شعبان همه خواهرا و برادرای خودم و نادر را دعوت کردم جمعه ناهار باغ تا آش رشته امام زمان که میپزم را بخورن . من قرارشد از 5شنبه ناهار برم باغ تا کارهای آماده کردن وسایل آش را انجام دهم بنابراین 5شنبه مهبد ساعت 10صبح بیدارشد وخوشحال از اینکه خانه است و مهد کودک تعطیله وقتی هم که گفتم میریم باغ خوشحال تر شد و صبحانه اش را خورد و ساعت 12 رفتیم ساسانی تا مهدی و آقاجون و عزیز را هم برداریم و بریم باغ . سرراه رفتیم ماهی بخریم برای شام شب چون قراربود عمه و عموهای مهدی ومهبد بیان باغ بعداز ماهی رفتیم  سبزی آش و خوردن خریدیم تارسیدیم باغ ساعت 13/30 شده بود عمه شروع به پاک کردن سبزی آش کرد منم وسیله هارا جابه جا کردم و 22 تا ماهی را شستم مهدی هم رفت سراغ مرغ و خروسهاش و مهبد هم داشت برای من دیگ آب میکرد تا سبزی هارا بشورم و هراز گاهی میامد و میگفت خسته شدم . بعداز خوردن ناهارساعت 4بودکه عمه طاهره و یاسی با عمه طیبه و رادین آمدن و بعدهم عموناصروزن عمو ومحدثه ومعین آمدن واز طرفی هم محمدرضا باغ علیرضا میهمان داشت علیرضا و مامان و اعظم خاله که باغ آمده بودن ومنم یک سر رفتم که اگر یخچالشان جادارد سبزی آش را که طاهره و طیبه خوردکرده بودن بزارم تویخچال و خلاصه چندبارتاشب رفتمو آمدم . شب که شد و همه جمع شدن مهدی توروالیبال که خریده بود بست و شروع کردن به والیبال بازی کردن ومهبدم با فریما و یونس و یکتا و رادین و پرنیان و معین مشغول بازی شد و یکبار هم توپ بدمینتون را توباغ حاج رضا انداختن ولی اوضاع خوب بودو به بچه ها خوش میگذشت ساعت 10/30 شام خوردیم و بعد از جمع کرن سفره و خوردن هندوانه و چای صحبت از جشنواره غذا و پختن چندنوع غذا توسط هرکس و تست کردن رسید و توقرعه کشی من و طیبه و صدیقه باهم شدیم و شریفه و آسیه و طاهره هم باهم  ولی زمان مشخص نشد چون آخر هفته بعد مامشهد بودیم و هفته بعدیش هم نادر برنامه شمال داشت و بعدازآن هم ماه مبارک رمضان میشد. آخر شب من حبوبات آش را بار گذاشتم و عمه طاهره و عمه طیبه و یاسی و رادین و پرنیان خوابیدن  بقیه رفتن و مهبد هم کلی خوابش میومد ولی شیطونی کردن بارادین و پرنیان را ول نمیکرد و خلاصه فکر کنم ساعت 1 بود که خوابید . صبح ساعت 7 بیدارشدم و عدس اش راریختم ولی سبزی باغ علیرضا بود که خوابیده بودن و دوباره ساعت 8/30 بلند شدم دیدم نان تازه علیرضا داده رفتم سبزی را اوردم و آش تا ساعت 12حاضرشد ولی آش همیشگی نبود عمه مینا مهری ومهدی هم آمدن و فاطمه و سمیه و زهرا هم امدن و جمع مان جمع شد و عمه مینا هم کشک و بادمجان آورده بود و همه خوردن و خوش گذشت و تا ساعت 5 همه رفتن وماهم وسایل را جمع کرده و رفتیم خانه و مهبد توراه خوابید و تاساعت 4 صبح امروز خواب بود . وقتی بیدارشد گفت آب میخوام یگ لیوان آب خورد و بعد هم از شامبراش عدس پلو نذری حاج مصطفی (رضوی )با تن ماهی گذاشته بودم دادم خورد با ماست و بعد هم رفت دستشوئی و لباهاش راعوض کردم و دیگه نخوابید تا صبح که آمدیم سرکار و خوشحال رفت مهدکودک. بازم خدا راشکرمیکنم که این برنامه هم به خوبی و خوشی به پایان رسید انشائا... سال بعد آش بهتری را درست کنم و پخش کنم .آمین

پسندها (1)

نظرات (0)