مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

خاطرات تعطیلات 14و15 خرداد

1393/3/20 10:18
نویسنده : مامانی
239 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام برای تعطیلات 14و15خرداد برنامه رفتن به شمال همراه با عمو ناصر و عمه طاهره بود چون حاج میرزاعلی که برای عید یزد رفته بودیم قرارشد بیاد بریم شمال . سه شنبه ساعت 8/30 شب بود که مسافران رسیدن خانه عزیز و اقاجون و عمو حسن و عمه بیتا و عموحسین شام مرغ درست کرده بودند  سالاد وژله و.. تا از میهمانان پذیرائی کنند چون شمال نمی آمدن وبعد از شام قرارشد صبح زود ساعت 4/30حرکت کنیم .صبح ساعت4 مهدی زنگ زد خانه که گفت اگه مبشه منم بیام شمال ماهم که از قبل قراربود عمه طاهره اش بیاد تو ماشین ما ودیگه جا نداشتیم قبول نکردم وپرسیدم برای چی نظرش تغییر کرده چون نمیخواست و قرار نبود که شمال بیاد گفت به خاطر احمد پسر حاجی دلم خواسته که بیام . وقتی که رسیدیم ساسانی دیدم سرکوچه ایستاده و میگه میخواد بیاد خلاصه گفتم نمیتونم به کسی چیزی بگم باید زودتر میگفتی تا یک فکری بکنیم و الآن دیگه دیر شده وکلی حالم گرفته شد .ساعت 8رسیدیم منجیل وبرای صبحانه پیاده شدیم و تاحرکت کردیم ساعت 9/45شده بود و ساعت 11/30 رسیدیم ویلا . هوا بارونی بود .برای ناهار عمه کوفته درست کرده بود ناهارراکه خوردیم کمی استراحت کردیم و ساعت 6 رفتیم لب دریا ومهبد با پارسا و نازنین کلی ماسه بازی کرد و قتی برگشتیم خانه ساعت 9 شده بود برا شام نخود پلو زنعموناصردرست کرد. صبح روز 5شنبه قرارشد برنج درست کنیم و برای ناهار بریم جنگل کنار رودخانه وجوجه کباب درست کنیم عموحسن و آقاغلامی و پرنیان هم رسدن و باهم رفتیم کنار رودخانه هم مهبد کلی آب بازی کرد و با بچه ها بازی کرد تا ساعت 5 که برگشتیم خانه بساط آش را محیا کردیم و ساعت 7رفتیم ساحل دریا و مردها شنا کردن و عد هم اش خوردیم و برگشتیم ویلا برای شام قیمه درست کرده بودم ساعت 11 شام خوردیمو جمع و جور کردیم تا ساعت 4/30 صبح حرکت کنیم به سمت کرج . مهبد شب دیر خوابید چون من کارداشتم اما خوشبختانه موقع برگشت تاجلو درب باغ خواب بود و بیدارنشد وال من را خیلی اذیت میکرد توراه به اقای رضوی زنگ زدیم تا با مهدی بیاد باغ چون کلید باغ دستش بود ساعت 11 رسیدیم باغ مهدی شروع کرد با پسرها بازی و مهبدم با بچه ها مشغول شد و منم شروع کردم به آماده کردن وسایل ماکارونی برای ناهار و خلاصه باکمک طاهره و معصومه و زنعمو که سالاددرست کردن ناهار ساعت 1/30 حاضر شد و خوردن واستراحت کردن و میهمانها ساعت 3/45 از باغ به سمت یزد حرکت کردند و ماهم ساعت 4/15 برگشتیم خانه که خوشبختانه مهبد توراه خوابید و منم رسیدم خانه خوابیدم تا ساعت 8 .مهبدم 8/15بیدارشد که بعداز حمام کردنش وخوردن شامش همراه بابانادرش رفت ساسانی ومن دوباره به خاطر سردرد یک استامینوفن خوردم و خوابیدم . خداراشکر و الحمدال.. که هم به مسافران خوش گذشت هم مهدی روز جمعه با پسرها خوب بازی کرد هم روز چهارشنبه و 5شنبه باغ خاله زهرا همراه خاله فاطمه و خله لیلاو خاله سمیه و بچه ها شون حال کرده بود و بهش خوش گذشته بود .

پسندها (1)

نظرات (0)