مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

میهمانی شب مبعث

1393/3/10 12:08
نویسنده : مامانی
239 بازدید
اشتراک گذاری

روز سه شنبه مبعٍث بود و من دوشنبه برای شام عمو محمد را که خانمش عمل کیسه صفرا انجام داده بود و با محمود و آقا خیری که برای لوله کشی رادیاتور اتاق خواب جدید دستمزدی نگرفته بودد را با اعظم جون و قاسم جون دعوت کردم تا شب باغ بخوابن تا سه شنبه بعد از ظهر . روز یکشنبه 7تا مرغ نادر خرید تا فیله کنیم برای جوجه کباب با سیخ چوبی که خیلی خسته کننده بود و تا ساعت 12 شب مارا گرفتار کرد و مهبدم دائما نق نق میکرد چون گرسنه بود ولی نمیگفت چی میخواد روز 2شنبه ساعت 6 رسیدیم باغ و برنج خیس کردم و کاهو شستم و میخواستم نماز ظهر بخوانم که عمو اینا اومدن و خلاصه بعد خاله زهرا آد و مهبد هم با سما مشغول بازی شد و بعد هم آقا خیری اینا اومدن و عرشیا و بردیا هم اضافه شدن . مهبد کلی حال میکرد و مهدی هم با محمود والیبال و بدمینتون بازی میکرد عمه مینا و طاهره هم آمدن و بعد از شام هم طاهره و طیبه آمدن و تا ساعت 12 شب بازی میکردن و سرو صدا .خدا راشکر خوش میگذشت ساعت 1 بود که خوابیدیم و قرار بود صبحانه نیمرو درست کنم و باری ناهار آب گوشت بپزم که از ساعت 7.30 صبح بیدار شدم و آبگوشت را گذاشتم و دوباره خوابیدم مامان بیدار بود و منتظر آب باغ بود و قراربود حمیدرضا نان بخره برامون بیاره به مامان یک کیکی که اعظم پخته بود و آورده بود دادم و رفتم خوابیدم و ساعت 9 صبح با صدای عمو بیدارشدم که داشت بقیه را بیدار میکرد برای صبحانه . بعد از صبحانه رفتم باغ علیرضا مامان اونجا بود و گفتم برای ناهار بیان باغ ما که علیرضا گفت که با یونس میانو خلاصه برای ناهار 35نفری شدیم ولی خداراشکر ابگوشت خوشمزه و خوب شده بود و به همه مزه داد و تا ساعت 5 همه برگشتیم خانه و عصری یک طوفان سختی شد که کلی درخت شکست و درخت به باغ ماهم شکست .

پسندها (1)

نظرات (0)