مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

خاطرات سفر شمال اردیبهشت ماه

1394/3/7 10:15
نویسنده : مامانی
306 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام خدمت عزیزان امروز خاطره سفر به شمال رو مینوسیم که داستانی جالب و متفاوت بود البته برای خودم .

ما برنامه ریزی کردیم به خاطر بازشدن شکوفه های پرتقال چهارشنیه 24 خرداد بریم شمال با عمه عموهای مهدی و مهبد و باقی دوستانی که دوست دارن بیان چون 26 خرداد روز شنبه تعطیلی مبعث بود. ولی به خاطر اینکه اقای صادقی کندو زنبور عسل تو باغمون گذاشته بود برنامه تغییر کرد و مسافرت همه کنسل شد و فقط خانواده ما و اقای رضوی که هفته قبل تو راه شمال تصادف کرده بود و ماشین نداشت و مهدی هم به خاطر نیومدن سایرین جا زد و نیومد با یه ماشین رفتیم خونه اقای صادقی و خلاصه ساعت 1/30رسیدیم شمال و خوابیدیم . صبح پنج شنبه با زنگ محمدرضا بیدار شدم اومده بود برای آقای رضوی کرکره نصب کنه . بعد از خوردن صبحانه برای ناهار ماکارونی درست کردم و با بچه ها خونه اقای صادقی بودیم و عصری رفتیم لب دریا و مهبد وماندانا کلی ماسه بازی کردن و برگشتیم خونه و سنا هم رسید و نیلوفر عروسشونم از ظهر اومده بود و .. روز جمع برای ناهار خانم صادقی قیمه با خروس محلی درست کرد و بعد از ناهار رفتیم جنگل و غروب رفتیم سرزمین سینا و ÷یاده بگشتیم و خیلی هوا خوب و عالی بود و صبحها و عصرها عطر بهار نارنج همه جا می پیچید. غروب سمیرا ونیلوفر و سینا اهنگ شاد جمع میکردن و منم فکرکردم برای عروسی سینا که شهریوره دارن این کارارو میکنن و سمیرابه مامانش میگفت لباس شاد بپوش و منم میگفتم اره شب مبعثه و ....بعد از خوردن شام که خانم صادقی میرزا قاسمی درست کرده بود دیدم خانم صادقی رو میز جلومن که چندتا گوشی بود جمع کرد و نادر و سمیرا با کیک و شمع روشن اومدن تو منم متعجب . غافلگیر شدم عجیب چون 27 تولدم بود ولی فکر نمیکردمو خلاصه کلی لطف کردن دوستان ونادر و مخصوصن سمیرا پجون و خانواده اش و کلی شادی و رقص و خیییللی خیییلیی خوش گذشت . جای همه خالی بود.و این یه خاطره خیلی خوب شد برای من که از همه عاملانش تشکر ویژه میکنم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)