مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

پاییز 97و مسافرتهای شمال پی در پی مهبد خاااان

1397/8/26 11:00
نویسنده : مامانی
329 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و عرض ادب . امروز 27 ابان ماه هست . مهبد به مدرسه شاهد شهیدان علافی میره کلاسه سومه و آقای نوائی معلم خوب و مهربانش هست  و مهدی هم ترم 5 دانشگاه .مهبد همچنان نسبت به خواندن و نوشتن درس و مشقها و تکالیفش بی علاقه است و هر روز با بی میلی تمام از خواب بیدار میشه و با کلی نق و نوق آماده رفتن به مدرسه میشه . موقع برگشتن از مدرسه خوشحاله و سرحال ولی میر سه خونه تا اسم انجام تکالیف میاد دوباره دست درد و پادرد و...شروع میشه . فقط امیدوارم که زودتر از حال و هوای تابستان و بازیگوشی خارج بشه و به درس و مشقها علاقه مند بشه . جدیدا هم میگه ببرمش کلاس موسیقی ثبت نامش کنم . پیرو پروژه شمال یک سفر دو روزه در تاریخ 18مهر تا 20 مهر با دوست مهدی به اسم سید مهدی موسوی داشتیم به شمال برای انجام کارهای اولیه دیوار کشی و پی ریزی که قرار بود هفته بعد به صورت دسته جمعی بریم برای گوسفند کشتن و تکمیل دیوار.ما خدا رو شکر چکهای خرید زمین شما رو پاس کردیم و در یک سفر سه روزه به شمال از 25مهر تا 27مهر با عمه مینای عزیز و دوست داشتنی ودوستان ( آقایان خیری- رضوی وحاجی محسنی )و عمه و عموها  که حدودا 30 نفر میشدیم با لطف و محبت و جوانمردی عزیزان مخصوصا معین جان پسر عموی مهدی و مهبد که کوچکترین نفر گروه بوده  دیوار دور زمین کشیده شد. فقط با یک اتفاق پای حاجی محسنی اسیب دید و در حال درمان هست که امیدوارم خوبه خوب بشه .خدا رو شکر بقیه به خوبی و خوشی و به خیر و سلامتی آمدن شمال و در ویلای اقای رضوی مستقر شدیم و بعد برگشتند به کرج و خیال من که از یک هفته قبل نگران بودم راحت شد.در این سفر به بچه ها مهبد و پرنیان و رادین و ماندانا حسابی خوش گذشت و تمام وقت به بازی و بازیگوشی و گذشت و من هم مشغول و گرفتار کارهای مهمانها بودم و خلاصه مهبد آزادانه برا خودش درس میخوند و مینوشت که وقتی برگشتیم کرج دیدم کتاب ریاضی تو کیفش نیست و بعد از تماس با همراهان متوجه شدیم تو کیف رادین بوده که آوردن دم خانه و به ما دادن و من کلی دعاشون کردم. در این سفر کوتاه و با این همه مشغله ولی مفید بود یه مرتبه به فروشگاه ایران کتان رفتیم و موقع برگشتن هم نیم ساعتی رفتیم کنار دریا هوای خوب و عااالی بود و باد ملایمی می وزید. موقع برگشتن هم همگی ناهار در پارکی در منجیل خوردیم و بعد حرکت کردیم و دوباره نزدیک قزوین  برای خوردن چای توقف کردیم و بعد حرکت کردیم به سمت کرج و حدودا ساعت 7 به کرج رسیدیم.

ابان ماه ، ماه تولد بابا نادر عزیز و دوست داشتنی هست که امسال 8 ابان مصادف شده بود با اربعین ولی شرکت مپنا پارس به رسم همه ساله کیک  و یک شاخه گل رز زیبا داده بود و ما هم شب باغ میهمان داشتیم .پدر ومادر عباس اقا و خاله لیلا رو دعوت کرده بودیم . رفتیم باغ و ناد رجان نان تازه درست کرد و بعد از شام هم کیک و چای خوردیم و دور هم بودیم و برای روز تولد نادر هم عمو حسین و شریفه جون یک کیک تهیه کرده بودن . شام رفتیم خونه شون و سورپرایزی برای نادر شد. بعد همکی اومدیم خونه عزیز و اقاجون که عمه بیتا اونجا بود و باهم کیک خوردیم .

تعطیلات آخر ماه صفر هم روز چهار شنبه و پنج شنبه 16 و 17 ابان ماه بود که ما روز 15 آبان هم مرخصی گرفتیم و اجازه مهبد رو هم از معلمش گرفتیم و از دوشنبه ساعت 3 حرکت کردیم رفتیم شمال و ساعت 8 شب رسیدیم خونه اقای صادقی . سه شنبه صبح رفتیم خرید فروشگاه ایران کتان و چهارشنبه بعد از ظهر رفتیم باغ سینا و باقالی آب پز خوردیمو بعد از شام هم رفتیم ایران کتان باری تعویض اجناسی که خریده بودیم .  و آخر شبها می رفتیم پیاده روی  خلاصه کلی به آقا مهبد خوش گذشت و 5شنبه اخر شب ساعت 10/20شب از شمال حرکت کردیم و ساعت 2/30 رسیدیم کرج.

به امید سلامتی برای همه و روزهای خوش و کامیابی .تا دورودی دیگر بدرود.

پسندها (4)

نظرات (0)