مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

خاطرات مسافرت مشهدالرضا(ع)

1397/9/28 11:29
نویسنده : مامانی
262 بازدید
اشتراک گذاری

سلام روزتون به خیر و خوشی. ما یهوئی تصمی گرفتیم که باری تاریخ 21 آذر ماه تا 24 آذر ماه بلیط قطار تهیه کنیم و بریم زیارت امام رضا (ع) هفته قبل قسمتمون شد که بریم به مشهد و یک سفر خوب و به یاد ماندنی زیارتی سیاحتی داشتیم . بلیط رفت ما از تهران ساعت 4 بعد از ظهر بود و همراهان مهبد ، من و پدرش، عزیز مریم و خاله فاطمه و طاها بودن که خاله و طاها طلبیده شده بودن . چون بلیط به نام  خاله زهرا و مهدی (برادرمهبد) بود که قسمت نبود بیان و برنامه شون جور نبود بنابراین خاله فاطمه و طاها اومدن. طاها 9ماه بزرگتر از مهبد بود و هر دو کلاس سوم هستند و یک همسفر خوب و عالی برای هم بودن .همگی ساعت 3 ایستگاه  راه آهن تهران بودیم . ساعت 4 سوار قطار شدیم و حرکت کردیم به سمت مشهد. بعد از کنترل بلیط  توسط رئیس قطار ما سفارش چای دادیم.حدود ساعت 6 بود که  مهماندار چای آورد گفت احتمالا ایستگاه بعدی نماز هست . به محض ایستادن قطار در ایستگاه گرمسار خاله فاطمه سریع پیاده شد ولی من تا به مهبد و طاها بگم لباس بپوشن و پیاده بشن طول کشید و عزیز مریم هم موند تو کوپه نماز بخونه . وقتی رفتیم جلو در قطار مهماندار درب رو بست و نذاشت پیاده بشیم و گفت نماز ایستگاه بعدی هستش . اونموقع بود که من گفتم خواهرم پیاده شده ولی قطار حرکت کرد و از ایستگاه دور شد . رئیس قطار اومد و علت پیاده شدن رو پرسیدو با توضیحات ما تلفنگرام زد به ایستگاه که یک مسافر با این مشخصات جا مونده با قطار بعدی که ساعت 7/15 میرسید ایستگاه بیاد وگفت دیگه امکان همسفر شدنش با ما نیست چون قطار نمیتونه توقف خارج از برنامه داشته باشه.خلاصه حالمون گرفته شد حسابی تا اینکه خاله فاطمه با موبایل کارمند ایستگاه زنگ زد به ما و گفت نگران نباشیم و ساعت 7/30 هم خبر داد که سوار قطار شده و با سختیهائی که فردا صبح برای ما گفت بالاخره حدودا ساعت 5 صبح رسید مشهد. وما هم که ساعت 3/15 رسیده بودیم تو ایستگاه منتظر موندیم . مهبد با طاها از دستگاه کامپیوتری که با انتخاب کد و کشیدن کارت نوشیدنی سرد یا گرم میداد آبمیوه سانی نس گرفتن و براشون جالب بود و میگفتن تو کارتن باب اسفنجی دیده بودن .

به سمت هتل دوستان که رزرو کرده بودیم با یک ون حرکت کردیم و ساکها و چمدانها رو گذاشتیم و رفتیم حرم . جای همگی خالی بود. بعد از نماز و دعا و خواندن زیارتنامه  رفتیم هتل و صبحانه رو خوردیم و بچه ها با عزیز مریم موندن هتل و من و خاله فاطمه و پدر مهبد رفتیم برای خرید که خاله فاطمه داشت و ساعت 11 برگشتیم هتل و یک اتاق 4 نفره رو تحویل دادن تا اتاق 2 نفره رو بعد از ناهار به ما تحویل بدن . ما نماز رو تو هتل خواندیم و لی خاله فاطمه رفت حرم و برگشت.از پنج شنبه ظهر ساعت 12 تو هتل مستقر شدیم تا شنبه ساعت 11 که هتل رو ترک کردیم . کلا دراین سفر مهبد با طاها هم بازی کردن .، هم درس خوندن و هم فیلم تماشا کردن . برای نماز شب  و دعای کمیل حرم رفتیم . برای راحتی عزیز مریم ویلچر گرفته بودیم که موقع نماز مهبد و طاها ویلچر سواری میکردن و حسابی شاد و شنگول بودن. دعای ندبه و نماز جمعه هم قسمت شد بودیم . البته بدون بچه ها.شنبه ظهر هم از ایستگاه قطار مشهد ساندویچ سرد گرفتیم که بچه ها تو ایستگاه قبل از سوار شدن خوردن که من تا دیدم دارن چطوری ساندویچ میخورن با تعجب گفتم مگه صبحانه  ساعت 9صبح تو هتل سیب زمینی سرخ شده با تخم مرغ و گوجه خیار نخوردید؟ و از تعجب من مسافر های پشت سری بچه ها خنده شون گرفت و گفت نوش جانشون. من گفت بله ولی اگر کسی ببینه فکر میکنه اینا شام هم نخوردن چه برسه به صبحانه.خلاصه قطار ساعت 12/15 به سمت تهران حرکت کرد و به خوبی و خوشی ساعت 11/15 شب رسیدیم تهران و تا ساعت 12/30 هم خونه بودیم و مهبد خوابید که صبح بره مدرسه و خوشبختانه به سختی بیدار شد ولی رفت مدرسه .

پسندها (2)

نظرات (1)

مامانمامان
30 آذر 97 18:07
زیارت قبول
مامانی
پاسخ
ممنونم عزیزم قسمت شما بشه انشاءا..