مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

شب یلدای سال 1397

1397/10/4 11:18
نویسنده : مامانی
264 بازدید
اشتراک گذاری

سلام . فصل پاییز هم تمام شد . خدا رو شکر امسال نسبت به سالهای قبل بارندگی خوب بود و از آلودگی هوا تا حدودی در امان بودیم و مدرسه بچه ها تعطیل نشد. روز چهارشنبه مهبد در مدرسه با دوستانش جشن یلدا داشتند . چند تا از مامانهای گل زحمت کشیده بودند و وسایل جشن رو تهیه کرده بودن و فقط به بچه ها گفته بودن که یک کراوات به شکل هندوانه درست کنند و با خودشون ببرن مدرسه که برای من همین کار هم معظلی بود که فائزه جون به دادم رسید و تا متوجه شد ، وسایل مورد نیاز رو خرید و دست به کار شد و کراوات رو درست کرد. همین باعث شد تا سمیه و مادرش هم باهاش همکاری کنن و برای همه بچه پسرها کراوات و دخترها تل سر و خانمها هم گلسر هندوانه درست کنند. به مهبد حسابی در مدرسه خوش گذشته بود و ظهر که به خانه آمد خیلی خوشحال و سیر بودو جایزه هم گرفته بودو از برنامه هاشون تعریف کرد با آب و تاب حسابی. خلاصه بعد از درآوردن لباسها و نخوردن ناهار مشغول انجام تکالیفش شد تا برای عصری که قرار بود بریم باغ عمو حسن جان برای برنامه شب چله ای آقاجون تکلیفی ندااشته باشه تا با جایزه مدرسه با رادین و معین و پرنیان بازی کنن . ساعت 6 عمو و زنعمو آسیه جون و پرنیان دوست داشتنی آمدن دنبال ما و من ومهبد باهاشون رفتیم و مهبد با رادین هم که رسیده بود باغ مشغول بازی شدن. همگی تا 10 شب جمع شدن و آقاجون کم ناخوش احوال بود و جای عزیز ربابه حسابی خالی بود ولی مطمئنم که روحش کنار ما بود. تا 12/30شب باهم بودیم و حسابی خوش گذشت .مهدی با عمو رضا آقاجون رو بردن دکتر که با وصل کردن سرم حالش بهتر شده بود.و بعد مهبد رفت باغ خاله اش که همون نزدیکی بود خوابید تا فردا باهم بیان خونه عزیز مریم چون برنامه شب چله ای عزیز مریم 5شنبه شب بود. ساعت 3 بعد از ظهررفتم خونه عزیز مریم و مهبد ساعت 6اومد . با کمک خاله لیلا و خاله زهرا میوه و وسایل پذیرائی شب چله رو چیدیم رو میز . سمیه هم با یک کیک خوشمزه اومد که برای تولد عزیز مریم درست کرده بود و حسابی همه چیز خوب بود و خلاصه با تم شب یلدا و لباسهای یک شکلی که عزیز مریم از مشهد برای علی ،مهدی ،یونس،طاها و پارسا و پرهام تی شرتهای راه راه و فریما و رستا هم لباسهای قرمز سوغاتی آورده بود حسابی حال و هوای خاص و خوبی همه داشتیم  فقط جای خانواده دائی حمید رضا خالی بود چون رفته بودن شمال. جای بابا بزرگ و دائی عبدالرضا خدابیامرز هم چندساله که خالیه .روحشون شاد که حتما در کنار ما بودن. چون عزیز مریم خواب دیده بوده که بابا بزرگ خوشحال و سرحال اومده خونه . مهمانی عزیز مریم هم حدود ساعت 12 تمام شده و ما رفتیم خانه و مهبد از خستگی بیهوش شد و فردا جمعه ساعت 1/30 بعد از ظهر از خواب بیدار شد و رفت حمام و یه خورده دیگه به درسهاش رسید و ساعت 6/30رفتیم خونه عمو حسین جان تا شب یلدای اصلی هم جمعه شب بود کنار اقاجون و عمه طاهره در خانه عموحسین  باشیم . من کراوات و گلسر هندوانه هم بردم و با میز قشنگی که زنعمو شریفه جون چیده بود خیلی عکس گرفتیم و خوش گذشت و یک کراوات هم یادگاری به نریمان جونم دادیم و ساعت 11 برگشتیم خانه تا اقا مهبد صبح بتونه بیدار بشه و بره مدرسه.

زمستان امسال هم اینگونه آغاز شد به امید اینکه همه ی بندگان خدا سالم سلامت باشن سفره شون و رزق و روزیشون برقرار و پر از خیر و برکت باشه و همه با دلی خوش و رویی خوش کنار همدیگه جمع بشن و خوش بگذرونن.

پسندها (2)

نظرات (1)

مامانمامان
4 دی 97 15:43
شاد و سلامت باشیدددددددد
مامانی
پاسخ
سپاس❤️