مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

تولد بیست سالگی مهدی جون با همسن و سالان در دوران یکسالگی

1398/8/12 11:08
نویسنده : مامانی
387 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و روزتون به خیر. امروز 23 شهریور ماه مصادف با 14 محرم 1441 هست. شهریور ماه امسال پر بود از فراز و نشیب و خاطرات خوب و خوش و تجربیات سخت.روز هفتم شهریور ماه مهمانی داشتیم با همراهی خاله ها و دائیی ها و خانواده عمه مینا جان و عمه طاهره و یاسی. که خیلی خوب وبرگزار شدو تجدید خاطره ای از 20 سال قبل بچه ها مهدی و خشایار و عرفان و یاسمن و فائزه که در تولد یک سالگی مهدی باهم عکس گرفته بودن دوباره کنار همدیگه عکس گرفتن.

 

بچه هائی که 20 سال پیش در جشن تولد  یکسالگی  همراه مهدی بودن . از سمت راست فائزه جون یازده ماه از مهدی بزرگتره . یاسمن جون 6 ماه از مهدی کوچکتره ،خشایار عزیز 2ماه از مهدی کوچکتره . مهدی که یکساله شده و عرفان عزیز که 3 ماه از مهدی بزرگتره. گذر زمان در این عکس کاملا مشهوده.

روز شنبه هم که مصادف با 9 شهریور و تولدی مهدی جان بود به همراه حاج محسنی و شمسی جان رفتیم بیرون و مهدی یه تی شرت زیبا کادو گرفت و شام  مهمان بودیم . از روز یک شنبه مشغول انجام کارهای نذری بودیم تا روز 15 محرم به امید خدا نذری به خوبی و خوشی در منزل جدید عمه بیتا و عمو حبیب با همراهی دوستان و آشنایان برگزار شد روز 4شنبه دوستان مهدی اطلاع دادن که  تو دانشگاه شمس یپور تهران  کارشناسی حسابداری مالی پذیرفته شده و همگی ابراز خوشحالی کردیم و تبریک گفتیم .وما ساعت 6 برگشتیم خانه تا استراحت کنیم و شام درست کنم و بریم منزل آقاجون ساسانی. ولی ساعت 9 که مهدی با مهبد رفت که با ماشین بره ساسانی دید که ماشین نیست و متاسفانه ماشین ر و دزد برده بوده. تو ماشین کلی وسیله امانتی بود که برای برگزاری نذری برده بودیم.واین قضیه رو سخت تر کرد. به پلیس زنگ زدیم وگزارش دزدی ثبت شد. وقتی رفتیم ساسانی چیزی نگفتیم تا دیگران ناراحت نشن. روز جمعه عزیز مریم و خاله دایی های مهدی فهمیدن و خیلی ناراحت شدن هر کدوم نذر و دعائی کردن . شیب هم عمو حسین فهمید و زنگ زد و خیلی ناراحت شد و زنعمو شریفه نذر کرد وخداوند رحمان دعاها رو استجابت کرد و ساعت 11 شب اس ام اس برا مهدی اومد که خودرو توسط پلیس به پارکینگ منتقل شده .با خوشحالی به همه خبر دادیم و صبح روز شنبه من و مهدی و پدرش رفتیم دنبال کارهای اداری که تا ساعت 3 بعد از ظهر طول کشید که ماشین رو تو پارکینگ دیدیم . وسایل امنتی نبود ولی کلی وسیله ماشینهای دیگه تو ماشین بود .مهدی مدارک رو برداشت و ساعت 3 بود که برگشتیم خانه عیز مریم برای ناهار. روز یکشنبه مهدی رفت برای ترخیص ماشین و تا ظهر گرفتار بود و بالاخره ماشین رو گرفت . بعد از یک ماه رای ابلاغ شد به مهدی که رفت اعتراض کرد بعد خانواده مجرم تماس گرفتن برا رضایت دادن که نیمی از وسایل امانتی برگشت و نیمه دیگرش نبود. من در طول این مدت همیشه برای هدایت جوانها دعا کردم تا با این کارها هم خودشون و هم دیگران رو گرفتار نکنن.

پسندها (3)

نظرات (1)