مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

تعطیلی 22/11/92

1392/11/26 11:41
نویسنده : مامانی
178 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام بعد از سفری که به همراه دوستان و عمه و عموهای بچه ها به شمال داشتیم قراری بعدی به صرف خوردن کله پاچه در وعده صبحانه در باغ ما ثبت شد و از آنجا که تعطیلی ٢٢ بهمن روز سه شنبه بود قرار شد دوشنبه شب هرکسی شامش را بیاره باغ بخوره و شب بخوابه .وقتی ساعت ٤ از شرکت تعطیل شدم و رفتم مهبد را از مهد کودک گرفتم بخاطر بی خوابی شب قبل و شیطونیهای تو مهدکودک تا به خانه برسیم خوابش برد منم شروع کردم به جمع کردن وسایل و تهیه لیست خرید و تهیه شام خودمون و عمه اینا و هیئت همراهش (عموحسین و طاهره که قرار بود برن دنبال خرید خانه برای حسین )منم طبق میل نادر سوپ جو درست کردم و خلاصه ساعت ٧ نادر با ٣دست کله پاچه و ١کیلو گردن آمد خانه که شسته شوند و بریم باغ که دیدم کله پاچه ها نیاز به سوزاندن دارند که گفتم بریم باغ . از ساعت ٨ تا ٩نادر و باباش مشغول سوزاندن و تمیز کردن کله پاچه ها بودند که خیلی هم خسته شدند و بعد منم شستمشون و گذاشتم تو قابلمه بزرگ و گذاشتم رو اجاق زیرش رو روشن کنند عمو ناصر اینا هم ساعت ٣٠/٩ شام ماکارونی داشتند آوردند و تازه آقا مهبد بیدار شد و طاهره و حسین هم رسیدند و ساعت ١٠ شام را خوردیم و طیبه که شام خانه مادر شوهرش بود ساعت ٣٠/١٢ آمد ولی مهبد به خاطر خواب طولانی بعد از ظهر نمی خوابید من که از خستگی ساعت ١ بیهوش شدم ولی مهبد تا ساعت ٢ آهنگ گوش میکرده که آخرش محدثه موبال رو خاموش میکنه که شارژش تموم شده و میخوابند صبح ساعت ٦ بیدارشدم نماز خوندم و رفتم سر قابلمه کله پاچه آبش کم شده بود یک کم اب ریختم و رفتم خوابیدم هوا خیلی سرد بود ساعت ٤٥/٨ مهبد بیدار شد و گفت مامان کره مربا میخوام خلاصه اینقدر صدا کرد تا بقیه هم بیدار شدن و ساعت ٣٠/٩ عمو حسن که نان تازه خریده بود با پرنیان و آسیه جون هم آمدند و همگی جاتون خالی دور سفره ای بزرگ نشستیم و به قول طیبه برای اولین بار و آخرین بار همه خانواده کمالی به تنهائی بدون دوست و رفیقی دور هم جمع شدیم و به خوبی و خوشی صبحانه صرف شد ناهار میهمان طیبه بودیم که وسایل پخت برنج و مرغ را از خانه آورده بود تا درست کنه طاهره و نادر و حسین و شریفه رفتند دنبال خانه و ماهم شروع کردیم به شستن ظروف صبحانه و درست کردن مرغ و برنج و وسایل سالادو... که وقتی برنج را دم کردیم موقع شستن سبد و سینی آب قطع شد و دیگه اب نداشتیم تا ساعت ٦ بعداز ظهر که آمدیم خانه عمه اینا و ظرفها را شستیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)