مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

دیدن ارشام نی نی و ...

1392/12/12 13:44
نویسنده : مامانی
207 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام ما دوباره قرار گذاشتیم با عزیز و آقاجون و آقای رضوی و حاج محسنی اینا 5 شنبه بریم باغ بخوابیم تا صبحانه کله پاچه بخوریم اولش قرار بود 4شنبه بریم که شمسی خانم گفت خواهرم از کربلا میادبعدقرار شد 5شنبه صبح بریم که آقاجون باید میرفت مراسم ختم یکی از دوستاش و اقای رضوی هم میخواست بره نمایشگاه و خلاصه نادرم تنبلی کرد تا ظهرخونه موند بعد ساعت 12رفت باغ منم که مهبد از شب قبل خانه خاله زهرا مانده بود رفتم آرایشگاه و ساعت 2 رفتم آنجا و قرار شد ساعت 4/30 بریم خانه آقای خیری برای دیدن نوه جدیدش پسر قاسم و الهام جون که 18روزه بود و اسمش را آرشام گذاشته بودند مهبد وقتی نی نی را دید میگفت چقدر پاهاش کوچولو ه دستاش چقدر کوچیکه خلاصه اونجا همه دخترعمه ها را دیدیم زنعمو نغمه و بچه هاش هم بودند بعد رفتیم منزل اعظم مرادی که با پسرش هادی به حج عمره رفته بود  خلاصه ساعت 6 رفتیم باغ شمسی خانم خواهرش 5شنبه شب ساعت 11 میومد ونتونست برای شام بیاد و آقای رضوی برای شام بال و کتف خرید و آورد تا نادر کله پاچه را تمیز کنه و من بشورمش و بزاریم بپزه بال و کتفها را به سیخ زدن و رو آتیش کباب کردن و آوردن خوردیم و تا ساعت 12بیدار بودیم که شاید شمسی خانم و حاجی بیان که زنگ زدنکه صبح ساعت 8نان میخرنو میان صبح که با زنگ شمسی خانم  بیدارشدیم ساعت 9 بود وسایل صبحانه را آماده کردیم و جاتون خالی خوردیم خیلی چسبدو بعدمردها رفتن به دنبال وصل کردن درب باز کن  درب باغ و ماهم مشغول تمیزی و شستن ظرفها و مهبدوماندانا هم مشغول بازی تو باغ خیلی به بچه ها خوش گذشت وحال کردن ساعت 3 بود که ناهار خوردیم هوا ابری شد و برقها رفته بود و آب قطع شده بود کمی استراحت کردیم  مهبد وماندانا خوابیدن و مردها هم رفتن سنگ لب باغچه را درست کردن بعد من چای براشون بردم باران هم میباریدو هواخیلی خوب بود تا ساعت 6 که میهمانها رفتند و بعد ماهم وسایلمان را جمع کردیم آمدیم خانه ومهبد را حمام کردم وخدارا شکر کردم که یکبار دیگه میهمانی تو باغ به خوبی سپری شد و به همه خوش گذشت  .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)