مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

مریض شدن مهبد

1393/2/8 15:18
نویسنده : مامانی
247 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام روز 5شنبه صبح زود بابانادر و با آقاجون و حاجی محسنی رفتن شمال تا یک آپارتمان که متعلق به آقا فریدون بود ببینند تا اگر خوب باشه سر بدهی حاجی که از فریدون طلب داشت بخرن واز قبل هم عزیز و اقاجون برای شام اقای رضوی را به باغ دعوت کرده بودن و من ساعت 10 آقا مهبدرا بیدار کردم تابریم بانک مسکن . اول که جای پارک ماشین نبودوکلی تو یک کوچه رفتم پایین تا ماشین را پارک کردم وقتی رفتیم تو بانک 18نفر جلو ما بودن بودن که زیاد نبود ولی با بودن مهبد خیلی سخت بود 2دقیقه تو بانک بودیم گفت بریم بعد که با دوربین ها سرگرم شد که جقدر دائی محمد رضا دوربین کار گذاشته دوباره گفت بریم منم گفتم بریم بشین روی صندلی و نقاشی کن با یک خودکار و برگه انتقادات بان سرگرم شد بعد دید صندلی گردان گفت منو بچرخون .داشتم میچرخوندمش که کارمند خدمات بانک گفت خانم ، صندلی را نچرخان پیچش بازمیشه .بعد نقاشی کشیدم رنگ کنه میگفت از خط زدم بیرون و ... خلاصه با کلی سختی 20دقیقه ای طول کشید که نوبتمان شد و اقساط را دادیم و برگشتیم خانه عزیز مریم که خاله زهرا و خاله لیلا و پارسا هم بودن و مهدی هم رفت کلاس فیزیک و گفتم ساعت 2 میرم مدرسه دنبالش تا بریم باغ . توخانه عزیز با پارسا کمی بازی میکرد و کمی دعوا موقع ناهار خاله فاطمه و طاها هم آمدن و تابعد از ناهار که یکسری هم با دادو بیداد و دعوای لیلا گریه افتاد سریعا به عزیز زنگ زدم بیاد پایین و برم دنبالش تا بریم باغ و خلاصه ساعت سه رسیدیم باغ و عزیز گفت که عمو ناصر و عمو حسین و عمه طاهره هم شام میان و منم میخواستم شیشه تمیز کنم و پرده نصب کنم و تا به کارها رسیدم و برنج رادم کردم و مامان هم کاهو برای سالاد شست که مهدی از گلستان خریده بود ومیخواستم آماده بشم ونماز بخوانم که زنعمو صدیقه و عمه طاهره اینا رسیدن و زن عمو بعد ازنماز سالاد را ظرف کرد و مردها هم آتیش درست کردن برای جوجه کباب .هوا هم خنک شده بود که آقا مهبد گاهی بالباس وو گاهی بدون لباس بیرون میرفت و شب هم همراه یاسی و محدثه و مهدی و عمه طاهره بیرون بازی کرد و کنار آتیش بود که من از خستگی خوابیدم ولی جمعه ساعت 10صبح که مهبد بیدارشد سرفه های خروسکی میکردواین سرفه ها همانا و تا شب خوب بود ولی شب که شد تب کرد ومنم که خانه عزیز مریم بودم و پدرش با آقا صادقی خانه بودن کاری نمیتونستم بکنم مامان چند تا بادام مغز کرد ومنم شربت استامینوفن به مهبد دادم تاتونست بخوابه و صبح بردم دکتر حاج محمدی که گفت حساسیت و آلرژی هست و باید از یکسری چیزها پرهیز کنه و دارو بخوره تا خوب بشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مهدیه
8 اردیبهشت 93 15:22
سلام دوست عزیزم دوقلوهای من سارا و ثنا زنگیان تو جشنواره نوروزی شرکت کردن ممنون میشم به وب ما بیاین و بهشون رای و امتیاز5 رو بدین