مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

مسافرت فصل زمستان به شمال

1393/10/17 8:41
نویسنده : مامانی
695 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام و عرض ادب و احترام خدمت همه دوستان بعد از دومرتبه مریض شدن مهبد و سختیهائی که بدنبال داشت یه دو هفته ای اوضاع بهتر بود البته مهبد سرفه داشت که بعد از تمام شدن داروهای دکترش یک دوره خودم از داروخانه شربت گرفتم و بهش دادم و کمی بهتر شد اما برنامه گذاشتیم تا چهارشنبه 93/10/10 بریم شمال برای اینکه یه حال و هوائی عوض کنیم و پرتقالهای هم که رسیده بچینیم و بیاریم خونه بنابراین اعلام کردیم هرکس میتونه بیاد . آقا خیری و آقا رضوی و عموحسین و عمو ناصر و عمه طاهره و عمه مینا اعلام آمادگی کردن که میان .

اما چشمتون روز بد نبینه از روز دوشنبه صبح ساعت 5که مهبد بیدار شد کسل بود وکمی تب داشت که بهش استامینوفن دادم و بردمش مهد و در طول روز چند بار تماس گرفتم گفتن خوبه و داره بازی میکنه ولی ساعت 4 که رفتم دنبالش تا اومد جلو درب گفت مامان دلم درد میکنه و دیدم تب داره و لباش خشک شده سوار ماشین که شدم به بابا نادرش کفتم مهبد مریضه نادرم برنامه باغ داشت ولی من گفتم چون آخر هفته برنامه شمال داریم ببریمش دکتر خلاصه مستقیم رفتیم دکتر . تو مطب درجه گذاشت و گفت تبش بالاست و باید شیاف بزاریم وقتی شیاف گذاشتم کولی بازی دراورد که نگو و اینقدر گریه کرد که بردمش دستشوئی بعد که نوبتمون شد و دکتر معاینه اش کرد آزمایش اورژانسی نوشت و رفتیم آزمایشگاه وقتی ازش خون گرفتن دوباره یک سری گریه کردو عصبی شد و بابائیشو میزد که من بردمش بیرون و براش یه تخته وایت برد با ماژیک خریدم و کمی آرومتر شد برگشتیم آزمایشگاه. باید نمونه ادرارش رو هم میگرفتیم ولی ادرار نداشت و سه چهار مرتبه بردمش دستشوئی ولی ادرار نکرد جواب آزمایش خون هم یک ساعت و نیم طول میکشید بالاخره به پدرش گفتم بره و من موندم با مهبد تا اینکه ادرار هم کرد و جواب را گرفتم و بردم دکتر دید گفت خوبه عفونت نداره و دارو نوشت و موقع برگشتن نرگس جون مامان ماندانا اومد ما رو برد ساسانی خونه عزیز مریم .روز سه شنبه مهبد موند خونه عزیز مریم و خاله زهرا هم اومد پیشش ولی ساعت 2 زنگ زدن که خیلی تب داره و لرز هم کرده و من حودم سریع رفتم خونه و کمی باهاش آب بازی کردم تا تب اومد پایین و خلاصه تا روزچهارشنبه صبح دوباره رفتم پیش دکتر و بعدازمعاینه دکتر شربت سرفه جدید و اسپری نوشت و مهبد گفت می خوام برم شمال دکترم گفت به خاطر آلودگی هوا زودتر برین . ساعت 2/30حرکت کردیم به سمت شمال و تو ماشین با عمه مینا سرگرم بود ولی یه جاهایی میگفت گوشم درد گرفت و با دعا و .. خوابش برد و تقریبن 1/30خوابید و تا رسیدیم ساعت 7 بود تو شمال بد نبود ولی تب داشت و سرفه. شب دومم رفتیم تو باغ اتیش روشن کردیم که دود براش خوب نبود و تا مدتی سرفه کرد صبح اول وقت رفتیم داروخانه ماسک و اسپری گرفتیم استفاده کرد بهتر شد تازه تو شمال به لطف عمه مینا و زن عمو شریفه که بادام اورده بود حریره و سوپ درست کردم بهش دادم اما بازم خیلی اذیت شدیم هم من و هم مهبد خلاصه جمعه بعد از ناهار ساعت 3/30 راه افتادیم به سمت کرج که مهبد خوابید و نزدیک قزوین بیدار شد و اوضاعش بهتر از موقع رفتن بود و ساعت 8/30رسیدیم ساسانی خونه عزیز مریم که همه اونجا جمع بودن و همه رو دیدیم و انها هم مهبد رو دیدن .خلاصه اینم داستن سفر زمستانی ما مهدی هم به خاطر امتحانات مشغول درس خواندن هست و تو شمال هم درس میخوند (کمتر)وهم بازی و میکرد یه سری با معین یه سری با کارتهاش با عمو حسین و باباش و آقارضوی یه سری باز دسته جمعی میکرد چشمک و اسم فامیا و خلاصه وقتش رو پر میکرد.اما به مهدی خوش گذشت خدا را شکر

پسندها (1)

نظرات (0)