مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

مسافرت عید فطر 94

1394/5/7 12:36
نویسنده : مامانی
380 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره امسال با عنایت به تعطیلی عید فطر موفق شدم با دایی ها و خاله های مهدی و مهبد بریم شمال البته عمه طاهر هم با یاسی همراهیمون کردن . ما خودمون ساعت 2 روز 4 شنبه حرکت کردیم با سمیه و عزیز مریم و لیلا هم با علی و فائزه و یونس ساعت 5 حرکت کردن به سمت شمال . ما ساعت 7/30رسیدیم و مهبد با سمیه و طاها و باباش رفتن دریا . لیلا اینا هم ساعت 10 شب رسیدن . 5شنبه ناهار نخودلو درست کردم و رفتیم رودخونه و کلی علی . فائزه یونس طاها پارسامهبد آقامهدی علی اقاو بابا نادر آب تنی کردن و من ولیلا و سمیه هم تو آب راه رفتیم . ولی خیلی به بچه ها خوش گذشت و بعد از رودخونه عصری رفتن ساحل و شنا تو دریا . اونجا هم کلی حال کردن . دایی علیرضا همراه دایی محمد رضا و خاله فاطمه همراه دایی حمید رضا و مهدی هم همراه عمه طاهره پنج شنبه راه افتادن و ساعت 8 رسیدن شمال که ما لب ساحل بودیم و امدن پیش ما و مهدی و یگانه و محدرضا وحمیدرضا تنی به آب زدن و بعد رفتیم ویلا . جمعه بعد از ظهرم خاله زهرا ساعت 7/30رسید که ما از دیلمان که بچه ها بهش دقلمان گفتن برگشته بودیم لب ساحل بودیم رسید و خلاصه جمعمن جمع شد و خدا رو شکر همه به سلامتی رسیده بودن . روز 5 شنبه تولد 25 تیر تولد مهبد بود و من چون مسافرت بودیم برای هفته بعد یعنی 5شنبه اول مرداد همه را دعوت کردم به صرف شام . ولی دایی حمیدرضا چون شمال دعوت بودن روز جمعه 26تیر ماه یک کیک خرید و برای مهبد جشن تولد گرفت توشمال که خیلی مهبد سورپرایز شد و بهش خوش گذشت . همه جمع بودیم و اقای رضوی هم که خانه اقای صادقی بودن شب نشینی اومدن و یک جشن مفصل شد برای مهبد با کلی عکس و فیلم و ... ومهبد خیلی حال کرد. دست دایی و زندایی و یگانه جون درد نکنه .شنبه صبح قراربود حمیدرضا بره آمل چون عروسی دعوت بودن ولی خدا روشکر به اذن آقا کاوه موند و مارو خیلی خوشحال کرد.ناهار همگی بعلاوه آقای رضوی و همراهان  رفتیم جنگل به صرف جوجه کباب و خدا رو شکر همگی جمع بودن .بعد از ناهار سمیه و مامانش برگشتن کرج . یک کمی هوا ابری بود و خنک ولی خدا رو شکر تا بعد از ناهار خوردن ما بارون تندی نگرفت و به همه خوش کذشت . عصر هم دایی حمیدرضا با اقا مهدیو علی و مهدی رفتن دریا و کلی حال کردن . چون هوا ابری بود و بارونی ماها دیگه نرفتیم . یکشنبه صبح هم بعد از خوردن صبحانه و جمع و جور کردن دایی حمیدرضا رفت سمت امل و خاله لیلا و دایی محمدرضا و دایی علیرضا و عمه طاهره و یاسی ومهدی به همراه خواهرزن و مادرزن اقای رضوی حرکت کردن ساعت 11 به سمت کرج و ما و خاله زهرا و عزیز مریم و عزیز و اقاجون و علی و عمو حاجی موندیم و عصری هم که بارون شدیدی می بارید ماندانا و مامانش اومدن پیشمون و تا چهارشنبه ساعت 11 که راه افتادیم به سمت کرج و ساعت 4 رسیدیم و خدا روشکر همگی از این سفر به خیر و خوشی یاد میکنن. الحمدا....

پسندها (1)

نظرات (0)