مهدی مهدی ، تا این لحظه: 24 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

پسران مامان وبابا

حال خوب و خوش درستی و یکرنگی

پایان تابستان و حادثه شکستن دست مهبدخااااااااان

با سلام . روز 5شنبه 30شهریور باغ چمن مهمان داشتیم اعظم خاله به همراه مادر و پدر عباس اقا که از یزد اومده بودن . غروب ساعت 4رفتیم سر مزارعزیز و بابابزگ و...و بعد رفتیم باغ با عمه طیبه . و شروع کردیم به آماده کردن شام و.... ساعت 7 مهمانها اومدن و با تماس تلفنی از حاج محسنی و شمسی خانم هم دعوت کردیم و امدن  و جمع شدیم. به مناسبت تولد اعظم عباس اقا کیک و اب هویج بستنی خریده بود تا اعظم رو سورپرایز کنه . بعد از شام کیک رو اوردیم جلو اعظم و خلاصه حسابی سورپرایز شد. بعد از خوردن کیک و اب هویج بستی مهبد بدو بدو می رفت سمت اتاق خواب که پاش به چارچوب در گیر کرد و بد جوری خورد زمین و صدای جیغ و دادش همه خونه رو برداشت . خلاصه که ساعت 12 شب  ر...
2 مهر 1396

مسافرت مشهد تابستان 96

سلام . امروز که این مطلب رو مینوسیم از سفر مشهد برگشتیم . روز دوشنیه ساعت 11شب با قطار قزوین مشهد حرکت کردیم و سه شنبه ساعت 11/30 صبح رسیدیم به مشهد. در این سفر که 36 نر بودیم مهدی همراه ما نبود چون مرداد ماه با عمو رضا و علی مصباح به مشهد رفته بود . همسفران ما عمه و عموهای مهدی و مهبد به جز عمو حسن بود و خانواده خاله لیلا با خاله زهرا و سعیده و عزیز مریم بودن . عمو ابراهیم و عمو احمد سعیده هم با خانواده بودن و محمود عمو محمد هم همراه ما بود با عمه مینای عزیز و اقاجون بزرگوار و حاج مرتضی محترم .صبح سه شنبه ساعت 9صبح تو قطار سور پرایز شدیم وبه ما بن غذای حضرت دادن تا سه شنبه ناهار بریم . اینم عکسهای حضور در مهمانی حضرت&nb...
26 شهريور 1396

خاطرات بهار و تابستان 96

روز آخر سال کبیسه 95 رادمهر به اعضاء خانواده عزیز و اقاجون اضافه شد و روز 9فروردین 96 عزیزربابه که از بهمن ماه تو بیمارستان بستری شد و 20 اسفند به خونه اومد   به رحمت خدا رفت و همه ماها رو تنها گذاشت و خودش رو به پسر بزرگش محمدرضا خدابیامرز و پدر و مادرش و خواهر و برادرای خدابیامرزش رسوند واز دار این دنیا راحت شد.الان که این خاطرات رو مینویسم هنوز حضورش رو تو زندگیمون حس میکنم و باور به نبودنش ندارم . عزیز خیلی خیلی قوی بود . الان همه دلنگرانیها و دغدغه های من آقاجون هست که با رفتن عزیز خیلی خیلی تنها شده و هر ور غصه و ناراحتی تو چهره اش مشخصه.ولی این تنهائی و ناراحتی رو بروز نمیده و از درون داره ذره ذره آب میشه . بدون اینکه اطر...
31 مرداد 1396

تولد پسر عمه رادمهر داداش رادین

سال 95 سال کبیسه بود و اسفند 30روز بود. عمه طیبه مهدی و مهبد که باردار بود و باید اواخر فروردین زایمان میکرد بدلیل استرس و ناراحتیهای بیماری عزیز ربابه دچار فشار خون شد و 28 اسفند 95 بیمارستان بستری شد و رادمهر فینگیلی روز 30اسفند به دنیا اومد.   راد مهر.فکر کنم 5 روزه   رادین و داداش رادمهر   ...
20 فروردين 1396

بیماری عزیز ربابه و ....

سلام و روز تون خوش . امروز که این مطلب رو مینویسم 20 فروردین سال 96هست . امسال در حالی سال نو رو آغاز کردیم که عزیز ربابه مریض بد حال بود و خیلی خیلی به ما سخت گذشت تا اینکه روز نهم فروردین به دیار باقی شتافت و ما رو تنها گذاشت .عزیز ربابه خیلی دوست داشتنی و مهربان بود و مهدی خیلی بهش دلبسته بود 5بهمن ماه که تو بیمارستان بستری شد تا روزی که به رحمت خدا رفت مهدی همیشه کنارش بود حتی دکتر خبر فوت رو به مهدی میده چون مهدی همراه عمو رضا بیمارستان بوده.امیدوارم که روح عزیز در ارامش باشه و خدا کمک کنه به ما که بتونیم جای خالیش رو برای اقاجون و عمو رضا پر کنیم تا زیاد احساس دلتنگی نکنن . امیدوارم که همونطور که عزیز برامون دعا میکرد از ما راضی باشه و...
20 فروردين 1396

دانشگاه رفتن مهدی جااان و مدرسه رفت مهبد جاان

سلام . نتایج دانشگاه اعلام شد و مهدی کاردانی حسابداری موسسه غیر انتفاعی کاشانی آبیک قبول شد که هم خودش و هم ما خیلی راضی نبودیم از قبولیش ولی ثبت نامش کردیم که زحمت رفت و امدش رو عمو حاجی شوهر خاله اش کشید و باهم رفتن و برگشتن .و کلاسهاش از 28 شهریور شروع شد و قول داده که برای کارشناسی تلاش بیشتری بکنه . مهبدم رفت مدرسه روز 28 شهریور ماه . روز جشن کلاس اولیها بود با هم رفتیم مدرسه و یونس هم ما رو همراهی کرد و برای ناهار برگشتیم خونه ما و خاله لیلاو پارسا هم اومدن و دور هم بودیم برای تمای جونها و همه بچه ها آرزوی سلامتی و موفقیت دارم و امیدوارم که پسرهای من هم سلامت وموفق و کامیاب باشن و عاقبت به خیر بشن . ...
12 مهر 1395

کنکور مهدی -

مهدی روز جمعه 95/5/22 کنکور داشت و برای 5شنبه شام مهمان عمه طیبه جان و عمو حبیب خان بودیم در باغ زنعمو ناصر واقع در خیابان چمن یک . به خاطر تعداد زیاد مهمانها .به باغ دعوت شدیم . قبلش مهدی میگفت نمیام و استرس دارم ولی تشویقش کردم که شب قبل کنکور دیگه نباید نگران باشی و بهتره بریم مهمونی . خدا رو شکر مهمونی خوب بود و خوش گذشت ولی یه دفعه تصمیم گرفتیم بعد از رساندن مهدی به حوزه امتحانیش بریم شمال با آقا جون ومهبد . اخر شب هم حاج محسنی اعلام کرد که با شمسی خانم ما رو همراهی میکنن . به سلامتی رفتیم شما خوب بودد الیته ویلای آقای رضوی رفتیم و شنبه عصری برگشتیم . اینم چند تا عکس شمال یهوئئی البته چهارشنبه شب هم مهمان مامان آسیه جون بود باغ ...
7 شهريور 1395

تولد 6 سالگی مهبد جوووونم

امروز که این مطلب رو مینویسم 18 مرداده و شب سالگرد ازداجمون . تاریخ ازدواجمون 19مردادماه 1375 بود که فردا بیست مین سالگرد میشه و خدا رو شکر که که بعد از گذشت 20 سال کارنامه خوب و موفقی داریم تو زندگیمون . 25تیر ماه  تولد مهبد بود تولد 6 سالگی که براش مراسم نگرفتیم و بردیمش پارک با وسایل بازی دیجیتالی و شام هم براش کباب گرفتیم خورد ولی دلش کیک میخواست . تولدش مصادف با جمعه بود که دوشنبه هفته بعدش زنعمو شریف و عمو حسین و نریمان کوچولو یه کیک خانگی بسیار زیبا و خوشمزه براش درست کرده بودن و سورپرایزش کردن و ازش عکس گرفتیم و دیگه خیالش راحت شد ولی بازم یاد پارسال رو میکرد که 2 بار تولد گرفتیم براش یه بار شمال بودیم و یه بارم خونه باغمون.&...
18 مرداد 1395